تنها جاده هموارى كه زن را به سر منزل مقصود مىرساند، اسلام است . اما از آنجا كه عدهاى اين دين جهان شمول را به هتك حريم زن و تباهسازى حقوق او، منتسب مىسازند، نويسنده قصد دارد با دلايلى متقن كه مشعشع به انوار قدسيه قرآن و سنت استبه اثبات عدم تبعيض و نابرابرى بين زن و مرد بپردازد .
تفاوتهايى كه در برخى احكام اسلام، بين زن و مرد وجود دارد، شائبه تبعيض و نابرابرى را در ذهن برخى، به وجود آورده است . در اين مختصر بر آنيم تا نگاهى گذرا به اين تفاوتها و فلسفه آنها داشته باشيم .
در مرحله ازدواج و تشكيل خانواده، به طور طبيعى تكاليف و حقوقى متوجه هر يك از زوجين مىشود و تفاوت اين حقوق و وظايف نياز به توجيه مختصر و اشاره وار دارد (حتى براى مؤمنين و باورمندان، به منظور تقويتباور و ازدياد ايمان) چند مورد را ذكر مىكنيم:
سنتخواستگارى مرد از زن در طوايف و اقوام و ملل از قديم الايام رايجبوده و هست و اين موضوع از امور قراردادى نيست كه بزرگان و اهل حل و عقد يا خردورزان و فرهيختگان در همايش و گردهمايى به آن پرداخته و اين شيوه، مورد تصويب اكثر يا اتفاق حاضران قرار گرفته باشد . بلكه امرى است طبيعى و فطرى، نشات گرفته از سنت طالب بودن مرد و مطلوب بودن زن . از اين رو، به خواستگارى زن رفتن، نشانه تحقير و تضعيف او نيستبلكه كمال احترام و توقير و افتخار و سرافرازى اوست كه فردى شايسته و بايسته است و مورد رغبت و اشتياق و علاقه واقع شده است .
به علاوه، اين نوع خواستگارى، يك روال عادى و معمول است نه يك قانون لازم الاجرا تا با نقض كنندگان آن برخورد شود بلكه زن هم مىتواند به خواستگارى مرد رود و هيچ قبح و محذور شرعى و قانونى ندارد .
بايد توجه داشت كه وجوب اين اجازه، مخصوص اولين ازدواج زن است آن هم فقط در صورتى كه پدر يا جد پدرى در قيد حيات باشد . بر همين اساس زنانى كه پدر ندارند و يا اولين ازدواجشان نباشد، مىتوانند بدون نياز به اجازه كسى ازدواج كنند . به علاوه، اذن پدر به نفع و مصلحت آنان است; زيرا اطلاعات خارجى آنها مخصوصا درباره مردان معمولا كم است و از طرف ديگر، نوعا زنان نسبتبه اظهار علاقه مردان، خوش باورند و از برخوردهاى ابتدايى و سطحى، مطمئن مىشوند ولى پس از شروع زندگى، خلاف تصوراتشان ثابت مىشود و حالت پشيمانى به آنها دست مىدهد اما با بينشى برخاسته از تحقيق و نظر متكى بر تفكر و تجربه پدر، ضريب اطمينان بالا مىرود و اعتماد به تامين سرنوشت آينده و بنياد خانواده بيشتر مىگردد . با اين توضيح، روشن مىشود كه اذن و اجازه پدر هيچ گونه دليلى بر نقص و ناتوانى زن نيست . علاوه بر اين، اگر ثابتشود پدر، خودخواهانه و بدون عذر عقلايى و قابل قبول، با ازدواج دخترش مخالفت مىكند، اجازه و اذنش ساقط بوده و دختر مىتواند مستقل از پدر و با اذن حاكم شرع اقدام به ازدواج نمايد .
اولا مهر شرط صحت ازدواج دائم نيست و مىتوان بدون ذكرى از نام مهر، عقد ازدواج خواند و چنين عقدى صحيح خواهد بود و موجب محرميت است . بنابراين، زنانى كه مهر را توهين به شخصيتخود مىدانند، مىتوانند پيشنهاد مهر ندهند و بدون داشتن مهر ازدواج كنند .
ثانيا: سنت پرداخت مهريه امرى استبرخاسته از تجليل زن، همراه با محبت و عواطف و نشانى است از صداقت مرد در مقام تعهد به زندگى; به اين معنا كه حاضر است اقدام به فداكارى مالى كند و به عنوان هديه و پيشكش، تقديم دوست و شريك آينده زندگى خود مىنمايد . به همين دليل است كه قرآن شريف از مهر، تعبيرات شيرين و ظريفى به كار برده مانند «نحله» كه به معناى هديه و كادو استيا «صدقاتهن» كه از ريشه صدق و صداقت است . گذشته از اينها زن مىتواند همين مهر را كه ذكر نامش در عقد ضرورى نيستبه شوهر ببخشد و از وى نگيرد .
حقى استبراى زن و در حقيقت، زن با ازدواج كردن از هر گونه نياز مالى و اقتصادى بيمه مىشود كه البته اين آسايش و آرامش روحى و نداشتن دغدغه در مورد مسائل اقتصادى در دوران حساس باردارى و شيردهى و ساير حالات، انجام وظايف همسردارى و مادرى او را بسيار سبك و آسان مىكند .
لزوم اطاعت زن از شوهر منحصر در امور جنسى و زناشويى است آن هم در صورتىكه عذر موجهى از قبيل بيمارى و مانند آن نداشته باشد و اين امر هم كاملا طبيعى است كه مرد در برابر تحمل زحمات بدنى و ارائه خدمات مالى، نيازهاى مشروع او برآورده شود و طبيعت اين قضيه هم به گونهاى است كه جز با لزوم و وجوب اطاعت تامين نمىشود; زيرا اگر به ميل و رغبت و رضايت زن واگذار شود، ممكن است مورد بىرغبتى و بهانهجويى قرار گيرد و آرامش روانى شوهر، مختل و در نتيجه بنيان خانواده سستشود .
در غير امور جنسى اطاعت از امر شوهر واجب نيست (مگر اين كه نوع پوشش به گونهاى با مساله تمكين مرتبط باشد) ; مثلا اگر شوهر امر كند فلان غذا را بخور يا فلان لباس را بپوش، بر زن واجب نيست اطاعت كند و در صورت مخالفت، شرعا مستحق توبيخ نيست . فقط مخالفتيك نهى بر زن حرام است و آن بيرون رفتن از خانه است; يعنى اگر شوهر بگويد: «فلان جا يا فلان وقتبيرون برو» بر زن واجب نيست اطاعت كند اما چنانچه بگويد: «بيرون نرو» مخالفتحرام است . اين مورد هم مربوط به مديريتخانه است; زيرا در هر زندگى مشتركى، وجود مدير طبيعى (بين پدر و فرزند خردسال) و يا قراردادى (بين دو همسفر) ضرورى است و در زندگى مشترك خانوادگى، مردان به علت داشتن اطلاعات از شرايط محيط بيرون خانه و مسؤوليت اداره امور مالى خانواده، بايد به گونهاى مديريت كند كه همه اعضاى خانواده، با يكديگر هماهنگ باشند تا در هيچ زمينهاى، خلل وارد نشود . بر همين اساس ممكن استشوهر براى پيشگيرى از اختلال در امور، در وضعيت زمانى و مكانى خاصى، اجازه خروج از خانه را به زن ندهد و اين ممانعت در فرايند مديريت، كاملا طبيعى و معقول است .
درباره اين سؤال كه «چرا اختيار طلاق به دست مرد است؟» توضيحاتى ضرورى مىنمايد: تصميم به طلاق نيز مانند ساير امور حاكم بر روابط خانواده بايد دقيق و حساب شده باشد و به تعبيرى ديگر، دير اما خوب تصميم گرفتن از ويژگيهاى مردان است; زيرا مردان كه به مقتضاى طبعشان در هر كارى دير و با تامل بيشتر تصميم مىگيرند، در مورد طلاق و بر هم زدن كانون گرم خانواده و به خطر انداختن سرنوشت همسر و فرزندان، تامل و تفكر بيشترى به كار مىبندند . خصوصا با توجه به شرايط خاص و ويژه شوهران و مسؤوليت آنان در مورد تاسيس و تشكيل خانواده و حفاظت و نگهدارى از آن، آثار سوء و عواقب شوم طلاق، آنچنان كه متوجه شوهر مىشود متوجه زن نمىشود از قبيل: پرداخت مهريه زن طلاق گرفته و پرداخت مهريه ديگر و بسا سنگينتر به زن جديد، هزينه زندگى فرزندان و نگهدارى و سرپرستى آنان، تحمل هزينه ازدواج مجدد و مانند آن كه خود سرعتگير بزرگى براى مردان عاقبت انديش مىباشد .
زنان كمتر مىتوانند عواقب منفى طلاق را پيشبينى كنند; زيرا زن چنين مىپندارد كه با طلاق، مهر خود را مىگيرد و با آن، تا مدتى زندگى خود را مىگذراند و براى ازدواج مجدد هزينهاى نمىكند و چنين مىانديشد كه شخصى ديگر با مراسم و تشريفاتى همچون ازدواج نخستين به سراغش مىآيد و با ناز و كرشمه از او استقبال مىكند و زندگانى شيرينتر از پيش در انتظار اوست . با همين تلقى است كه تمام خوشبختى خود را در رهايى و طلاق گرفتن از شوهرى كه مورد پسندش نيست مىبيند و بدون آيندهنگرى و در نظر داشتن همه جوانب تصميم به جدايى مىگيرد و خانه و اهل خانه را از هم مىپاشد . ولى در كوتاهترين فرصت، از كرده خود پشيمان مىشود .
شاهد بر اين گفتار، ندامت زنانى است كه با اصرار، شوهران خود را وادار به دادن طلاق مىنمايند و شرايط سختبى همسر شدن و جدايى از فرزندان (كه با طلاق پدر و مادر، در معرض انواع آفات اجتماعى و اخلاقى قرار مىگيرند). هرگز در مخيله آنان خطور نمىكرد و با اندكى تامل مىتوان مطمئن شد كه اگر طلاق به دستشوهران نمىبود، آينده و سرنوشت زنان به مرز نابودى كشيده مىشد چرا كه آمار طلاق به شدت افزايش مىيافت .
از طرف ديگر، اگر طلاق به دست مردان سپرده شده است، موانع محكم و سرعتشكنهاى بزرگ بر سر راه آنان نهاده شد تا مردانى كه فطرتا ديرتر و حساب شدهتر تصميم مىگيرند، باز هم به آسانى نتوانند دستبه اين امر خطرناك بزنند; مثلا: 1 - طلاق بايد در حالت طهر (پاكى) باشد; يعنى اگر زن در ايام عادت ماهانه باشد، طلاق باطل است . 2 - در حالت طهر غير مواقعه باشد; يعنى اگر پس از پايان عادت ماهانه و در روزهاى پاكى زن آميزش انجام شده باشد طلاق صحيح نيست . از اين رو مردى كه مصمم بر طلاق است، بايد صبر كند تا ايام طهر تمام شود (چنانچه در آن طهر آميزشى انجام شده باشد) و پس از تمام شدن ايام طهر بايد صبر كند ايام حيض نيز تمام شود تا بتواند طلاق دهد . بديهى است كه گذشت اين ايام، عامل مهمى در تجديد نظر و صرفنظر كردن از طلاق خواهد بود و آن حالتخشم و غضب، تا حد بالايى فروكش خواهد كرد و زمينه پشيمانى از طلاق و تصميم بر ادامه زندگى فراهم مىشود . 3 - لازم است دو مرد عادل هنگام اجراى صيغه طلاق حاضر و بر انجام آن شاهد باشند و حضور دو مرد با ويژگى عدالت در همه وقت فراهم نيست و اگر فراهم باشد، خود عاملى استبازدارنده (كه با پند و اندرزهاى خود شوهر را از اجراى طلاق منصرف مىكنند) . 4 - شوهر مىتواند در ايام عده «رجوع» كند; يعنى حتى پس از اجراى طلاق و جدايى حقيقى، برنامهاى به نام رجوع در نظر گرفته شده كه بدون هيچ قيد و شرطى طلاق صحيح را لغو و باطل، و محرميت و پيوند ازدواج را تاييد و تثبيت مىكند (گويا طلاقى اتفاق نيفتاده) . به اين شكل كه تا مدتى حدود سه ماه، هر لحظه كه شوهر بخواهد مىتواند پيوند ازدواج و زناشويى را تجديد كند و نيازى به اذن و رضايت زن نيست همچنان كه طلاق نياز به اذن و رضايت زن نداشت .
جالب توجه اين كه در اين مدت كه نامش «عده» است، بر زن حرام است از خانه خارج شود و بر مرد نيز حرام است زن مطلقه خود را از خانه بيرون كند:
«لا تخرجوهن من بيوتهن و لا يخرجن» (2)
گويا سر و حكمتش اين باشد كه حضور زن در خانه مانند روزگار قبل از طلاق، مرد را ترغيب به تجديد نظر در كارى كه انجام داده استبنمايد . در نتيجه از طلاق پشيمان شود و به زن رجوع نمايد و كانون سرد و تاريك شده خانواده را گرم و روشن كند .
البته براى اين كه مبادا مردى از اختيارات ياد شده، سوء استفاده نموده و مكرر همسر خود را طلاق داده، سپس رجوع كند و زن را دچار اضطراب و ناامنى نمايد، چنين پيشبينى شده است كه بيش از دوبار، اين كار، مباح و مشروع نباشد; يعنى اگر شخصى دوبار زن خود را مطلقه نمود مىتواند در هر دوبار رجوع كند اما اگر بار سوم نيز طلاق داد، ديگر حق رجوع ندارد و ازدواج با عقد جديد نيز ممنوع است مگر اين كه آن زن با مرد ديگرى ازدواج كند و با او همبستر شود و از شوهر دوم طلاق بگيرد .
اولا از نظر فقهى و در مقام فتوا تا اوايل قرن پنجم، هيچ كس تصريح به جواز قضاوت زنان نكرده است و از آن تاريخ، فقها ذكوريت و مرد بودن را شرط دانستهاند و قضاوت زنان را باطل و نامشروع خواندهاند . كه از اين تصريحهاى مكرر در كتب معتبر فقهى، بزرگان برداشت اجماع و اتفاق كردند (از جمله صاحب جواهر) (3) و به اين اجماع، استناد و اعتماد كرده و فتوا به منع دادند .
ثانيا ممنوعيت از تصدى امر قضا، تضييع حقوق زنان نيستبلكه گامى در راه احقاق حقوق آنان و رفع تكليف و مسؤوليت از آنها و در راستاى حفظ و حراست از شخصيتشان است; زيرا پست و منصب قضا، تهمت زاست و اگر هر مسؤولى در هر مراجعه ارباب رجوع، فقط يك نفر مراجعه كننده از او ناراضى است، چنين معروف است كه در هر مورد مراجعه به قاضى، غالبا دو نفر از او ناراضى مىشوند: يكى «محكوم عليه» به علت محكوميت و ديگرى «محكوم له» به بهانه دير حكم دادن يا كم حكم كردن و طبيعى است كه حرمت و كرامت زن در جوامع اسلامى بر حسب تربيتخانوادهها و آداب و رسوم مذهبى، سخت آسيبپذير است . تعبير ظريف و مناسبى درباره زن از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده است و آن واژه «قوارير» است; به معناى شيشه شكستنى و بلور . علامه مجلسى مىگويد:
«رسول اكرم صلى الله عليه و آله به «انشجه» شتربان زنان (كه گويا شتران را تند مىراند) فرمود: «يا انشجه! رو يدك سوقا بالقوارير .» (4) ; يعنى: اى ساربان آهسته ران، بارت شكستنى است .
علاوه بر اين كه خود قاضى با شنيدن يا تخيل و تصور چنين اتهاماتى هر چند مصنوعى، شديدا نگران و مضطرب مىشود و آرامش روحى و روانىاى را كه براى قاضى در مقام استماع و بررسى گفتهها و تصميمگيرى، ضرورى است، به آسانى از دست مىدهد; زيرا زنان در ايمان قوى و در مقام خشم و خوشنودى بسيار سريع عمل مىكنند .
ثالثا خوشباورى زنان به قدرى است كه سريعتر از حد معمول و متعارف به نتيجه مىرسند و مطمئن مىشوند و راى مىدهند و نيز، بيشتر از مردان تحت تاثير عوامل احساسى و عاطفى قرار مىگيرند; يعنى اگر تطميع شوند و يا جان و مال خود يا فرزندانشان مورد تهديد قرار گيرد، دست و زبانشان از صدور راى و اجراى حكم سست مىشود و در نتيجه اگر حكم خلاف هم ندهد، حكم به حق نمىدهد و پرونده را متوقف مىكند .
مىتوان عدم جواز قضاوت زن را از قرآن نيز استنباط كرد:
«او من ينشا فى الحلية و هو فى الخصام غير مبين» (5)
يعنى: آيا به كسى كه به زيب و زيور پرورده مىشود (مانند دختران) و او در خصومت از حفظ حقوق خود عاجز است، چنين كسى را فرزندى خدا مىخوانيد) ؟
قرآن شريف با اين تعبير ظريف، به صراحت، صلاحيت زنان در مورد اظهار نظر و ابراز راى را رد مىكند . قضاوت مهمترين و پرخطرترين مصداق ابراز راى و نظر است چرا كه جان و مال و آبروى افراد و جوامع در گرو آن است . كفار و مشركان، پسران را به عنوان موجوداتى قوى و توانمند از آنخود مىدانستند و دختران را به نام موجوداتى ضعيف و ناتوان، فرزندان خدا مىپنداشتند . و قرآن در موارد متعدد چنين قسمت ناروا را رد و انكار كرد . اما در هيچ يك از موارد، تفاوت بين پسران و دختران در توانمنديها را نفى و انكار نكرد . پس مىتوان گفت تفاوت در توانمنديهاى جسمى و فكرى; آرى اما تفاوت در احترام و تكريم; نه . حتى در مواردى زنان، مورد تكريم بيشترى واقع شدهاند .
اولا: بايد دانست كه، شهادت زنان در دادگاه به طور مطلق مردود و فاقد اعتبار نيستبلكه فقط قبول آن، محدود به شرايطى است .
ثانيا: به حكم فرمان قرآن كه مىفرمايد: «و لا ياب الشهداء اذا ما دعوا» (6) ; يعنى: نبايد شهود امتناع كنند از شهادت، هم حضور در محل حادثه براى اطلاعيابى و شاهد شدن واجب استبه هنگام دعوت شدن و هم حضور در دادگاه براى اداى شهادت و اطلاع رسانى آن هم به هنگام دعوت شدن لازم است و طبيعى است كه شرايط زندگى زنان در همه حالات، اجازه توان حضور براى اطلاعيابى و اطلاعرسانى را نمىدهد و براى اينكه زنان دچار عسر و حرج نشوند و مبتلا به فشار اداى تكليف از يكطرف و عدم آمادگى جسمى و ساير عذرها از طرف ديگر نگردند، حكم ياد شده به اين صورت تشريع شد و اين امر، برگرفته از احترام و تكريم به مقام زن و شخصيت اوست نه برخاسته از تحقير و مبتنى بر تبعيض .
ثالثا: تفاوتهايى كه در شهادت زنان و مردان وجود دارد، در مجموع يا به نفع زنان شاهد است و يا منافع مدعيان در نظر گرفته شده است; به عنوان نمونه چند مورد را بررسى مىكنيم:
الف) حق الناس غير مالى مانند نسب، اسلام، بلوغ و ارتداد كه شهادت زنان در اين موارد مسموع نيست و شايد برخى از اسرارش چنين باشد كه اين امور خارج از حيطه اطلاعات زنان است و شهادت آنان نوعا كامل و جامع نيستبا توجه به اين كه در شهادت شهود، تنها علم و اطلاع داشتن كافى نيست و بايد حسى، عينى و مستقيم باشد; يعنى بايد خود شاهد بلاواسطه، ديده و يا شنيده باشد و چنين حالتى (در موارد فوق) معمولا براى زنان، كم اتفاق مىافتد و بر فرض ديدن و شنيدن مستقيم، پى بردن به علل و عوامل، كم و كيف كارهاى اتفاق افتاده براى زنان تا اندازهاى دشوار و سنگين است .
ب) شهادت دو زن به جاى يك مرد در موارد حق الناس مالى كه با شهادت دو مرد يا شهادت يك مرد و دو زن در حضور قاضى، حق ثابت مىشود و شهادت دو زن يا يك مرد و يك زن كافى نيست . قرآن در توجيه حكمت اين حكم، تعبير رسا و گويايى دارد كه مىفرمايد:
«فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء، ان تضل احداهما فتذكر احداهما الاخرى» (7)
يعنى: پس يك مرد و دو زن از كسانى كه به شاهد بودن، قبولشان داريد تا اگر يكى از آن دو فراموش كرد، ديگرى به يادش آورد .
شارع مقدس احتياطا زن ديگرى را به منظور دستيابى به اطمينان بيشتر به صحت و صدق شهادت زنان و بالا بردن ضريب اعتماد به گواهى آنان، لازم الانضمام دانست . گويا تعبير به «ضلال» به اين جهتباشد كه معمولا اطلاعات زنان - مخصوصا با گذشت زمان - دچار اختلال و اضطراب مىشود و ممكن است اطلاعات مختلف را در هم بياميزد پس نياز به كمك و يادآور - به خاطر اهميتحفظ وقايع - بديهى است و اين دستور ضميمه داشتن به عنوان تقويت و تاييد شهادت زنان و اعتبار بخشيدن به آنان است و ضميمه شدن يك زن ديگر، اين هدف را تامين و تضمين مىنمايد در غير اين صورت مىگفتند انضمام زن ديگر كافى يستبلكه انضمام مرد لازم است . پس هيچ گونه تحقير و بىاعتبارى زنان در اين حكم نيست; زيرا جمله «ممن ترضون من الشهدا» شامل مردان و زنان به طور يكسان مىباشد; يعنى زنان، كل صفات برجسته مردان را دارا هستند از قبيل: بلوغ، عقل، عدالت و ساير شرايط . شاهد ديگر اينكه در برخى موارد شهادت زنان به تنهايى نافذ و معتبر است و شهادت يك مرد واجد شرايط، در همان مورد كافى نيست و هيچ مقدارى از حق ثابت نمىشود . به عنوان مثال: شهادت در امور خاص زنان مانند ولادت، شير دادن و يا وصيتبه مال . به اين صورت كه اگر شخصى وصيت كند به مالى براى كسى، بعد از فوت او، اين وصيت مورد شك و انكار قرار گيرد و نياز به بينه شرعى داشته باشد، در اين مورد شهادت زنان بهتر از شهادت مردان پذيرفته مىشود، زيرا كل آن مال فقط با شهادت دو مرد يا يك مرد و دو زن و يا چهار زن ثابت مىشود و با شهادت يك مرد هيچ حقى ثابت نمىشود در صورتى كه با شهادت يك زن يك چهارم آن مال ثابت مىشود و نيز با شهادت دو زن، نصف آن مال و با شهادت سه زن سه چهارم آن وصيت ثابت مىگردد .
علاوه بر اين، اگر شهادت زن پذيرفته نباشد تضييع حقوق زن نيست و اگر تضييعى متصور باشد، تضييع حقوق مدعيان است .
«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله ان الله عزيز حكيم» (8)
يعنى: مردان و زنان با ايمان، برخى از ايشان ولى و سرپرستبرخى ديگرند; امر مىكنند به كارهاى شايسته و از ناشايست نهى مىكنند و نماز را به پا مىدارند و زكات مىدهند و از خدا و رسولش فرمان مىبرند . به زودى خداوند آنها را رحمت مىكند . به درستى كه خداوند غالب و حكيم است .
به حكم اين آيه شريفه، زنان و مردان مؤمن، ولايت و سرپرستى همگان را بر عهده دارند . هر كس بر حسب امكانات مادى و معنوى خود اعم از قلم، پول، فكر، زبان و مانند آن مسؤول امور عامه اجتماعى مانند امر به معروف و نهى از منكر و يا وظايف عبادى همچون اقامه نماز و يا اجراى برنامههاى اقتصادى به نام زكات است .
نكته جالب اين كه در اين آيه مباركه، دستور ولايت داشتن، با صراحتبراى هر يك از زنان و مردان، جداگانه ابلاغ شده و مانند دستورات ديگر قرآن، به صورت عام و مشترك نيامده است مانند:
«و اقيموا الصلوة و آتوا الزكاة» (9) ; «و لله على الناس حج البيت» (10)
همچنين در مورد محوريت نفاق، زنان و مردان جداگانه مورد توجه قرار گرفتند (بدون هيچ تفاوت و امتيازى):
«المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض يامرون بالمنكر و ...» (11)
اما نكته مهم اين كه در گفتار يا كردار پيشوايان دينى ما مشاهده نشده است كه مسؤوليتهاى ويژه قضايى، سياسى يا نظامى را به عهده زنان واگذار كرده باشند و حتى در اديان آسمانى پيشين با آن كه آثار و خاطرهها و حماسه آفرينىهاى فراوانى در تاريخ زنان ثبت است كه گواه صادق وجود و حضور زنان توانمند و با شخصيت در همه ادوار تاريخ و در كل طوايف و ملل است، ولى اغلب در مسؤوليتهاى اجتماعى، بروز و درخشش چشمگيرى نداشتند و نه از طرف مردم و غالبا نه از طرف خداوند، پستى به آنان واگذار نشد و علتش هم چيزى نيست جز اينكه شرايط و توانمندى جسمى و فكرى آنان به نحوى در جهان طبيعى و خلقت طراحى شده است كه اين قبيل مناصب اجتماعى توانفرسا به عهده آنان قرار نگيرد و از طرف ديگر، تربيت و پرورش روحى و جسمى نسل آينده جامعه، در محيط خانه، بى سرپرست و مدير نماند .
روايات متعدد به اين مضمون از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل است كه فرمود:
«لن تفلح امة وليتهم امراة .» (12)
ملتى كه حاكم آن، زن باشد هرگز موفق و خوشبخت نشود .
اگر چه سند اين روايات جاى تامل دارد، اما مضمون و محتواى آنها مؤيد به عمل و شيوه كل انبيا و اوليا مىباشد; زيرا اگر مديريت زنان، عدم سعادت و نيكروزى ملتها را در پى نداشت، قطعا از طرف آنان، برخى از زنان لايق و شايسته به ولايت و مديريتبر گزيده مىشدند .
در روايت ديگرى از حضرت امام حسين عليه السلام چنين نقل شده است كه:
«وليسلطن الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من قوم سبا اذ ملكتم امراة منهم فحكمت فى اموالهم و فى دمائهم .» (13)
يعنى: پس از كشتن من، خداوند بر آنان كسى را مسلط كند كه آنان را ذليلتر كند از قوم «سبا» كه زنى (به نام بلقيس) بر جان و مال آنها حاكم شد .
در مورد آيه «لقد نصركم الله فى مواطن كثيرة» (14) امام رضا عليه السلام مىفرمايد:
مراد، هشتاد صحنه جنگ است . و در هيچ يك از اين هشتاد مورد، پيغمبر صلى الله عليه و آله نه فرماندهى نظامى در جنگ را به زنان داد و نه نمايندگى سياسى خود در مدينه را، با اين كه در تاريخ ثبت است كه چندين بار نيابت و نمايندگى پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه هنگام رفتن به جنگ به ابن ام مكتوم كور و نابينا واگذار شد . (15)
و نيز بر حسب روايات شيعه و سنى، صد و بيست و چهار هزار پيامبر و به همين تعداد، وصى از طرف خداوند متعال، نصب و تعيين شدند در حالى كه هيچ زنى به مقام نبوت و وصايت نرسيد با اين كه زنانى برجسته و بزرگوار وجود داشتند همچون «خلاده بنت اوس» كه زنى با تقوا و بزرگ در زمان داود پيغمبر عليه السلام بود . با اين حال هيچ مقامى به او واگذار نشد اما حضرت داود كسوت خلافة اللهى را بر تن كرد:
«يا داوود انا جعلناك خليفة» (16)
يا وجود مريم كه مخاطب شد به تنها خطاب اصطفا (برگزيدن) در قرآن:
«و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين» (17)
با توجه به اختصاص كلمه «طهرك» (به صورت ماضى) به مريم و صراحت جمله دوم، در انحصار اصطفا بر كل زنان جهان از طرف خداوند تعالى به او و با دقت در اين نكته كه وقتى زنى پاك و برتر از ساير زنان، مامور به تصدى هيچ يك از مديريتهاى اجتماعى نشد، در مىيابيم كه هيچ يك از زنان جامعه نبايد عهدهدار انجام چنين وظايفى اجتماعى شوند .
عدم واگذارى مسؤوليتهاى اجتماعى به زنان، نشات گرفته از دو امر زير است: 1 - مديريتهاى اجتماعى تحت تصدى زنان به خوبى انجام نمىشد و حقش به نيكى ادا نمىگرديد . 2 - با واگذارى مناصب اجتماعى، سياسى و ... به زنان، مسؤوليت پرورش و تربيت نسل آينده جامعه، بى سرپرست مىماند . قطع نظر از دو سبب ياد شده، زن از جهتشخصيت انسانى و اجتماعى، هيچ عيب و نقصى ندارد و به همين جهت است كه مىبينيم در بسيارى موارد - البته به صورت جزئى و موردى - با بسيارى از زنان همچون مردان رفتار مىشد (حتى در امور مهم و كارساز اجتماعى):
الف) رفيده مسؤوليت پرستارى و درمان مجروحين را بر عهده داشت .
ب) نسيبه، در جنگ احد به فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله شمشير به دست گرفت و به جنگ با كفار پرداخت . ام سليط نيز همين عمل مردانه را انجام داد و پيامبر صلى الله عليه و آله دربارهاش فرمود:
«به هر طرف كه مىرفتم، ام سليط را مىديدم كه در كنارم مىجنگيد .» (18)
ج) ام عطيه در هفت جنگ با رسول اكرم صلى الله عليه و آله شركت كرد; نان مىپخت، پرستارى مىكرد و نگهبانى مىداد . (19) د) زينب، دختر نبى خاتم صلى الله عليه و آله، شوهر مشرك خود ابوالعاص را پناه داد . (20) همين طور، ام هانى، خواهر على بن ابيطالب عليه السلام در فتح مكه، مشركى را در خانه خود پناه داد . (21) پيامبر صلى الله عليه و آله نيز امان دادن زينب و ام هانى را پذيرفت .
علاوه بر اين، مواردى از فعاليتهاى دسته جمعى زنان در امور سياسى، اجتماعى و مذهبى صدر اسلام نقل شده است مانند: بيعت زنان با پيامبر صلى الله عليه و آله در موضوع نبوت و رسالت آن حضرت كه به «بيعت عقبه» مشهور است . همچنين بيعت زنان با اميرالمؤمنين عليه السلام مبنى بر قبول امامت و ولايت آن حضرت در روز غدير .
از مطالب گذشته، چنين به دست آمد كه مديريتهاى اجرايى جامعه كه غالبا با نوعى خشونت، قساوت، جنجال و عدم انعطاف همراه مىباشد با روحيه عاطفى و احساسى زن، تناسب و سازش ندارد . علاوه بر اين كه شان و منزلت زن بالاتر و والاتر از آن است كه در معرض ديد مردان كوچه و بازار باشد و جزئيات حركاتش زير ذرهبين قرار گيرد و بر سر زبانها بيفتد، در صورتى كه با وجود مردان هيچ گونه نياز و اضطرارى به حضور زنان احساس نمىشود . صرف نظر از همه اين موارد، مسؤوليتسنگين، مهم و غير قابل جايگزين تربيت نسلهاى جامعه در محيط خانه، معطل و معوق مىماند .
الف) واگذارى مديريتهاى اجتماعى، عاطفى، احساسى و غيرجنجالى (هر چند مهم و سنگين) به زنان عقلا، شرعا و عرفا ممنوع و مذموم نيستبلكه چه بسا از مردان نيز موفقتر باشند (مشاغلى از قبيل تعليم و تربيت، بهداشت و درمان، پرستارى، بهزيستى و مانند آن) . شاهد صدق اين گفتار; واگذارى سرپرستى درمانگاه، از طرف پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به زنى به نام «رفيده» مىباشد كه برايش چادر درمانگاه در مسجد النبى، نصب و بيمارستانى صحرايى به نام او تاسيس شد . اين در حالى بود كه مردان صالح و لايق، مدير و مدبر وجود داشتند و هيچ نوع اضطرارى در بين نبود . علاوه بر اين، پيامبر صلى الله عليه و آله زنان را در كل جنگها به منظور آبيارى، تغذيه، پرستارى و امورى از اين قبيل به همراه مىبرد .
ب) واگذارى مسؤوليتخشن، جنجالى و غيرعاطفى نيز به زنان، هنگام ضرورت و عدم حضور مردان جايز و عارى از اشكال است . به اين چند مورد به عنوان نمونه توجه شود:
1 - در جنگ احد پس از غافلگير شدن مسلمانان و پا به فرار گذاشتن مردان رزمنده، پيامبر صلى الله عليه و آله به سربازى كه در حال فرار بود فرمود: «شمشيرت را بينداز» او نيز شمشيرش را انداخت . نبى خاتم صلى الله عليه و آله به «نسيبه بنت كعب مازنى» فرمود: «شمشيرش را بگير و بر دشمنان حمله ور شو . نسيبه نيز همچون رزمندهاى شجاع از وجود شريف پيامبر صلى الله عليه و آله حفاظت وحراست نموده وبه هر كس كه قصد جان ايشان را داشت مردانه حمله ور مىشد و او را يا مىكشتيا وادار به فرار و عقب نشينى مىكرد و اگر توجهش مثلا به سمت راستبود و دشمن از سمت چپ قصد حمله به پيامبر صلى الله عليه و آلهرا مىكرد، پيامبر صلى الله عليه و آلهمىفرمود: «نسيبه دشمن از سمت چپ مىآيد» و او شجاعانه، متوجه سمت چپ مىشد و با دفع دشمن، جان عزيز مقتدايش را نجات مىداد . تا جايى كه پيامبر صلى الله عليه و آلهدر حق او چنين فرمود:
«لمقام نسيبة افضل من مقام فلان و فلان و فلان .» (22)
2 - حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در زمان حيات پر خير و بركت پدر بزرگوارش، هرگز در مجامع عمومى حضور نيافت . بعد از وفات ايشان در روز تنهايى همسنگر گراميش، در مسجد حضور يافت و در ملا عام، آن خطبه غرا و آن سخنرانى حكيمانه تاريخى را ايراد فرمود .
3 - حضرت زينب عليها السلام قبل از عاشورا، نه در انظار مردم حضور يافت و نه لب به سخن گشود اما پس از آن حادثه دردناك و انحصار وظيفه قيام و مقاومتخونين در وجود مبارك او، مردانه به ميدان آمد و آن سخنرانيهايى را كه از نظر محتوا و مضمون، يادآور خطبههاى خطيب جهان بشريت (پدر بزرگوارش) بود، ايراد كرد و تحول و انقلاب غير منتظرهاى در فضاى جامعه كوفه به وجود آورد . در حالى كه همين توانايى شگرف و مؤثر را قبل از عاشورا نيز داشت .
يكى از موضوعاتى كه بسا بهانه و دست آويزى براى معترضان مغرض و منتقدان حرفهاى گرديده، موضوع ارث زنان است . اشكال به اين صورت مطرح مىشود كه چرا سهم مرد، دو برابر سهم زن استبا اين كه هر دو در انسانيت مساوى و برابرند؟
در پاسخ به اين سؤال بايد گفت اولا: با توجه به يك نكته ظريف و دقيق، كاملا مشخص مىشود كه با نهايت دقت و عدالت، حقوق و احترام زنان، رعايتشده و مد نظر قرار گرفته است; زيرا با نگاهى به مقررات و آداب و رسوم در طوايف و ملل مختلف پيشينيان داير بر محروميت كامل زنان از حق ارث، تصديق مىكنيم كه تعيين ارث براى آنان - هر چند در برخى موارد، كمتر از مردان است - خود نشانه برداشتن گامى مهم در راه حقشناسى و قدردانى از مقام زن است .
ثانيا: در موارد متعددى، سهم مردان به اندازه سهم زنان است مانند برادران و خواهران و بستگان مادرى; يعنى دايى ميتبه اندازه خاله او ارث مىبرد . حتى در برخى موارد زن بيش از مرد ارث مىبرد مانند دو مورد زير:
الف) وارث فقط دو نفر باشند; يكى جده پدرى (مادر پدر) و ديگرى جد مادرى (پدر مادر) . در اين صورت، مادر بزرگ، دو سوم و پدر بزرگ، يك سوم كل مال را مىبرد (سهم زن دو برابر سهم مرد است).
ب) وارث فقط دو نفر باشند; يكى، خواهر پدر و مادرى يا پدرى تنها و ديگرى، برادر مادرى تنها، در اين صورت يك ششم به برادر و بقيه (پنجششم) به خواهر مىرسد (خواهر پنجبرابر برادر خود، ارث مىبرد)
ثالثا: توجه به اين نكته ضرورى مىنمايد كه مسؤوليت مالى زنان (نفقه) بر عهده مردان است; يعنى زن، چه در خانه پدر باشد و چه در خانه شوهر، بار سنگين هزينه زندگى او، بر دوش مرد است و مرد علاوه بر تامين مخارج خود، بايد نفقه زن را هم بدهد . حتى مىتوان گفت تعيين سهميه نصف نيز به جهت ارفاق و لطف به زنان است . به منظور انفاقهاى جنبى و غير ضرورى و پس انداز براى روز مبادا; زيرا كل نيازهاى زندگى او از قبيل خوراك، پوشاك و مسكن، بيمه ازدواج است . حتى اگر به زن ارث نرسد به وضعيت مالى او آسيبى نمىرسد; زيرا نه مشكل خاصى دارد كه با آن حل گردد و نه گره كورى كه با آن باز شود .
علاوه بر اين كه مال در دست زنان، راكد و بى مصرف مىماند و يا به مصرف زايد و غيرضرورى مىرسد; يعنى سرمايهگذارى نمىشود و سودآور نخواهد شد در صورتى كه مردان به حكم فشار مسؤوليتهاى مالى، از روى اضطرار و اجبار، مال به دست آمده را به صورت سرمايه سودآور در مىآورند كه هم موجب رونق اقتصاد و هم ايجاد اشتغال مىشود .
جا دارد به چند مورد از تكاليف مالى ويژه مردان اشاره كنيم: 1 - انفاق بر همسر 2 - بذل مهر 3 - هزينه سفر جبهه و جهاد و سپردن نفقه زن در ايام اين سفر به او 4 - تحمل ديه خطا به عنوان عاقله .
علاوه بر آن كه بر زن هيچ نوع كمك مالى به شوهر لازم نيستبلكه حق مطالبه نفقه را نيز دارد و اگر شوهر توان پرداخته نفقه را نداشته باشد شرعا به زنش مديون و مشغول الذمه است .
در يك جمعبندى كلى مىتوان گفت زن كه در برخى از ملتهاى پيشين، انسانى مورث بود با ظهور اسلام و به حكم قران، وارث شد .
يكى ديگر از موارد تفاوت بين زنان و مردان، موضوع ديه است; زيرا ديه زن نصف ديه مردان است .
در توضيح اين مورد بايد گفت اولا گرفتن ديه، بهاى جان و تن انسان و بر مبناى ارزش شخص يا عضو نيست تا به شرايط شخصى يا نوعى شخص فوت شده يا عضو از بين رفته بستگى داشته باشد و الا پير و جوان، عالم و جاهل، عاقل و ديوانه، هنرمند و بى هنر، سرشناس و گمنام در ديه، يكسان نبودند .
ثانيا زن و مرد تا يك سوم ديه مساوى و برابرند; مثلا قطع يك انگشت زن همانند قطع يك انگشت مرد، ده شتر يا صد سكه طلا ديه دارد و اگر بها و ارزش مالى مبنا و محور باشد، نتيجه چنين مىشود كه يك انگشت زن با ارزشتر و محترمتر از جان خود زن باشد . به تعبيرى ديگر ديه يك انگشت مرد، يك دهم ديه اوست و ديه يك انگشت زن، دو دهم ديه اوست . و اين در حقيقتبه اين برمىگردد كه يك انگشت زن دو برابر انگشت مرد ارزش دارد . و شاهد ديگر بر اين كه كم بودن ديه زن علامت نقصان ارزش و احترام او نيست عدم مقايسه زن و مرد در بردگان است چون در آنان توجه به جنبه مالى و اقتصادى است ديه برده زن با ديه برده مرد مقايسه نمىشود و اگر در پرداخت ديه جنبه مالى مورد نظر بود، چه بسا ديه برده زن، چندين برابر ديه برده مرد باشد .
ثالثا: فقدان مرد علاوه بر آسيب روحى و عاطفى كه بر خانواده وارد مىكند، مشكل اقتصادى نيز به همراه دارد . پس شايسته و بجاست كه هر دو بعد، مورد توجه قرار گيرد . از اين رو مىتوان چنين تصور كرد كه شاخص اصلى و كلى ديه، همان ديه زن است و مقدار مازاد بر آن به منظور جبران نارسايى و كمبود منبع درآمد مالى و اقتصادى است كه به وجود آمده نه اين كه اصل، ديه مردان باشد و كمتر بودن ديه زن، نشانه نقص وجودى او باشد .
در برخى نصوص، از مشورت با زنان نهى گرديده و همين مساله دست آويزى براى مخالفين شده است . توجيه صحيح نصوص ياد شده اين است كه نهى از مشاورت با زنان به صورت قضيه حقيقيه نيست كه عام و كلى باشد بلكه قضيه طبيعيه است كه نظر به نوع زنان و اكثريت آنان دارد (زيرا نوع زنان، اطلاعات كافى و اكثر آنان تجربه موفق در مديريت كلان جامعه ندارند). پس اين نهى، يك حكم عام و كلى نيست (و زنان خردورز و دورانديش استثنا محسوب مىشوند) تا اشكال شود كه اسلام زنان را لايق رايزنى و مشورت نمىداند .
مىتوان شواهدى بر اين مدعا ذكر نمود كه نهى از مشاوره زنان بر مبناى جنسيت نيستبلكه بر محوريت و مبناى شرايط خارجى است (چه مورد مشورت زن باشد و چه مرد):
1 - از پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام روايتشده است:
«لا تشاور جبانا فانه يضيق عليك المخرج و لا تشاور البخيل فانه يقصر بك عن غايتك .» (23)
يعنى: با فرد ترسو به رايزنى نپرداز چون راه را بر تو ناهموار و سخت مىنماياند و با بخيل مشورت نكن چون تو را از هدف باز مىدارد .
حكمت توصيه ياد شده اين است كه جبان و ترسو، شجاعت و شهامت انجام كارهاى بزرگ را ندارد و از ترس عدم موفقيت، درهاى خوشبختى و سعادت را به روى خود بسته مىبيند و طبعا به هنگام مشورت، احتمال به بن بست رسيدن را در ذهن مشورت كننده تقويت و عدم موفقيت را در خاطر او مجسم مىكند . چه بسا اگر آن شخص، با اين فرد ترسو مشورت نمىكرد، با دل به دريا زدن و اقدام به كار مورد نظر خود، به نتيجه مطلوب دست مىيافت . همچنين شخص بخيل كه خود سخاوت و بخشش ندارد ديگران را نيز از انجام اين كار خير، منصرف مىكند . و اين مانند آن است كه رانندهاى ماهر، در امور رانندگى يا پزشكى حاذق، در امور درمان با شخصى بى اطلاع و بى تجربه در امور طبابت و رانندگى مشورت كند كه مسلما فرد بى اطلاع، پزشك و راننده را توصيه به توقف مىكند از ترس اين كه مبادا به عوارض سوء و عواقب منفى كار، دچار شوند .
شايان ذكر است كه اين دو صفت (جبن و بخل) در زنان ممدوح است و در مردان مذموم .
2 - در بعضى از نسخههاى نامه اميرالمؤمنين عليه السلام (شماره 31 نهج البلاغه) چنين آمدهاست:
«الا من جربتبكمال .»
يعنى مگر زنى كه در اثر تجارب مكرر و موفق، به كمال و شايستگى او اطمينان يافته باشى . (24)
پس در حقيقت، جمله «الا من جربت» استثناى متصل نيستبلكه نوعى اشاره و توجه دادن به طبيعى بودن و اكثريت داشتن جمله «مستثنى منه» است . چنان كه نسخه فاقد استثنا نيز اشارهاى دارد به بى نيازى اين قضيه از استثنا و مبنا قرار گرفتن «اكثريت زنان» در اين حكم، نه شمول و عموم و كليت زنان . گويا جمله، چنين بود: «اياك ومشاورة اكثر النساء .» به همين جهت راى و پيشنهاد ام سلمه در صلح حديبيه مورد تاييد پيامبر صلى الله عليه و آله قرار گرفت و به اجرا درآمد .
مانند همين جمله است كلمات ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام:
«و كونوا من خيارهن على حذر .» (25)
يعنى با زنان خوب با احتياط و تامل برخورد كنيد .
«و ان النساءهمهن زينة الحياة الدنيا .» ;
يعنى: همانا همت زنان، زيور آلات زندگى دنيايى است . و اين گفته امام عليه السلام چه هماهنگ استبا كلام خدا: «او من ينشا فى الحلية»
و اما آيه كريمه:
«الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم» (26)
يعنى: مردان، سرپرست و مسؤول رفع نيازمنديهاى زنانند .
اولا: ناظر به اداره خانه و خانواده و همسر است زيرا مثلا برادر قواميتى بر خواهر ندارد . همچنين در غير همسر، هيچ مردى قواميت زنان را به عهده ندارد . پس اين موضوع محدود و مخصوص به نهاد خانواده است كه ضرورت وجود مديرى براى آن، بر همگان روشن است .
ثانيا: قرآن با استناد به دو نكته، اثبات مىكند كه اين حكم و دستور، مستند به مصالح حكيمانه و عاقلانه است و هرگز شائبه تحقير زن يا تضييع حقوق او نيست:
الف) ويژگيها و توانمنديهاى خدادادى مردان است چرا كه لازم است گردش امور خانه، صحيحتر و استوارتر تحقق يابد .
ب) مراد از «بما انفقوا» تعهدات مالى شوهران نسبتبه هزينه جارى ضرورى خانه است كه طبعا اقتضا مىكند شوهر صاحب نظر نيز باشد و بداند اموال او كجا و چگونه هزينه مىشود .
پس در اين سرپرستى و قواميت، هيچ نوع ارتباط و وابستگى به جنسيت زن و مرد نيستبلكه مربوط به اداره امور خانه است . اگر انفاق به عهده زن بود او نيز همين قواميت و سرپرستى را داشت .
1) مدرس حوزه، محقق و نويسنده .
2) طلاق/1 .
3) محمد حسن نجفى، جواهر الكلام، دار الكتب الاسلاميه، تهران، چاپ دوم، 1365، ج 40، ص 14 .
4) محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، چاپ سوم، 1403 ق . ، ج 61، ص 220 .
5) زخرف/18 .
6) بقره/282 .
7) بقره/282 .
8) توبه/71 .
9) بقره/43 .
10) آل عمران/97 .
11) توبه/67 .
12) محمدحسن نجفى، پيشين .
13) موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، چاپ سوم، 1373، ص 345; علامه مجلسى، پيشين، ج 44، ص 368 .
14) توبه/25 .
15) محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، انتشارات الاستقامه، مدينه، 1358 ق . ، ج 2، ص 213 .
16) ص/26 .
17) آل عمران/42 .
18) على البار، عمل المراة فى الميزان، ص 216 .
19) ابن سعد، الطبقات الكبرى، دار صادر، بيروت، 1405 ق . ، ج 8، ص 455 .
20) همان، ص 33 .
21) محمد بن اسماعيل بخارى، صحيح بخارى، مكتبة العصريه، بيروت، چاپ اول، 1417 ق . ، ج 1، ص 141 .
22) عباس قمى، سفينة البحار، انتشارات كتابخانه سينايى، ج 8، ص 235 .
23) محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 70، ص 386 و ج 73، ص 304 .
24) هندى، كنز العمال، مؤسسة الرسالة، بيروت، چاپ سوم، 1409 ق . ، ج 16، ص 182 .
25) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 80، ص 128 .
26) نساء/34 .